سه شب ست که سرزمینم تکیده است

سه شب ست
که سرزمینم تکیده است
و کپرم را موریانه می جود
دل سپرده ام به تپه ی سرخ
و تن گرم خون
که گاهی در طنین رباعی و گاهی غزل
حبیب را زمزمه میکند تپش هایش
به قلبم
سرمه میکشم هر صبح
و شب قدم میزنم در رد پای طوفان
که لهجه اش
غریب و دل گیرست
سایه به سایه منم
همدم رعشه
یکنواخت
تلخ
زیر گل و لای مدفون
پر رمز و راز و غنوده شعر در من
که گاه از فردا میگوید
و گاه از دیروز
شقایق از باد میگرید و خاک دردناک از گِل
شانه میکشم رگها را
مژه هایم ، شن میبارند
تنم
تکیده حبیب
فراز و نشیب است
شب است و سراسیمه ماه
لانه مفقود
من ایوب ، تو هزار یوسف کنعانی
ملتهبم
چون رگی بی رمق
که با خنجری همدم است
تنم
تکیده حبیب
تو راوی ماجرا ، من قلم به دست
بیکران واژه
شوکران شعر
کجاست همدم دریا ، ساحل
دلم شکسته ، قاب شکسته
و من از صوت به آوای تو ، دل بسته
سوخت آن پنجره از هق هق من
و اگر این ِمهِ آلوده به آواز ، امشب نشود
رخصت دیدار
من از این قافیه ، کوچ خواهم کرد
مرا فریفتی حبیب
به خط و خال
و من به روی کلمات حنا کشیدم
لهجه ها غریب ست
یا انیس النفوس ، دریغ ورزیدی ؟

فرهاد بیداری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد