می نشینی در خیالم بی‌قراری می کنم

می نشینی در خیالم بی‌قراری می کنم
با رُخت در جام مِی شب‌زنده داری می کنم

می دمد تا عودِ یادت دودِ غم بر چشم دل
بندِ جان پاره کنم، بس گریه زاری می کنم

خسته‌ام از فال بد از سرخی رنگِ غروب
از برای روزِ خوش لحظه شماری می کنم

وای اگر خورشید بتابد یک دمی بر پنجره
کوچه را تا انتها آیینه‌کاری می کنم

لشکری از عطرِ سوسن می فرستم پیشباز
می بَرم خود را به مسلخ جان نثاری می کنم

شیوه‌ی عشق است گویا بی دلان بی سَر شوند
ترسم از مکرش نباشد بُردباری می کنم

خاک پایت بوسه‌هایم، تیغ کم زن بر جگر
من که با خون، دارِ عشق را آبیاری می کنم

مرضیه شهرزاد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد