هربار که سیمای نبودنت

هربار که سیمای نبودنت
بر خیرگی خیال هراس می ریزد
میان شعله‌های خاموش خورشید و
آشفتگی آسمان
بی‌تابی ماهی در شیار زمین
باران را فریاد می زند
و گل‌ پرهای شقایق
در شکاف بازوان باد
اشک می ریزند از درد
تو که نیستی
پنجره به پهنای تاریکی
بوی کویر می دهد
نفس‌های آب
در گرداب ماندگی زندانی
و شعرهایم بی‌پرواز و خونین بال
در تنگنای قفس می میرند
تو ...
باز نخواهی گشت و
آفتاب صورت دیوار را
نخواهد شست
من باید
یک عمر مرده‌ی روز را
بر دوش بکشم
و همواره
لبخند شیطان و
دلواپسی کوچه سرگردان باشم

مرضیه شهرزاد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد