در سوگ
عطر وحشی از دست رفته اقاقیا
وگل هایی که بزودی
لبخند غروب
و طلوع خورشید را
براحتی از دست میدهد
ولبخند بر لبان نسیم
می خشکد
چون عطری نمانده از اقاقی
که همراهیش کند
زمان نیز
گل های ریخته شده
از اقاقی
بر زمین در زیز پای عابران
را می بیند
و ثانیه هارا
به عقب بر می گرداند
شاید وقفه ای شود
وگل های از دست رفته
واژه ای از زندگی شود
ودوباره جان گیرند
مانند
ستاره ها چشمک زنان
میان شاخه های
پر پشت اقاقیا
یک بار دیگر
نمایان گردند
وعطر شان
فضا را لطافتی دوباره بخشد
وزندگی از نو آغاز کنند
با همان زیبایی
بهرام معینی