من زنم

من زنم
آنگونه که بوده
تا همیشه خواهد ماند
کیمیایی سرچشمه گرفته
از حلاوت روحی بزرگ

زنی نقش بسته بر تابلوی جاودانه ی تاریخ
که تن در مهتاب شسته ام
برای خیالی افسونگر

مرا بخوان
تا درختان سبز شوند
ابر و باران بهم رسند
و فرو ریزد اشکهای عشق
از دل آسمان

من زنم
نام تمدنی پر شکوه
آویز گردنم
و شعرم
طعم زنانه می‌دهد این روزها
مثل رقص ساقه های گندم
در پیچ و تاب آفتاب دشت

و تنها من زنم
با دلی زخمی
از جنس سالها در اسارت بودن
مثل بیت المقدسی تنها
می‌جنگم تا آزادی این واژه
به نام ایمان

من زنم
نقشی خاطره ساز
بر دیوار جغرافیای قرن

مرا بخوان
تا شعری دیگر بسرایم
از تو
از زن
و تمام تندیس های جاوید

آزیتا صدیقی مهر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد