گویم من این سخن از صحنه‌ی بلا

گویم من این سخن از صحنه‌ی بلا
از وادی ستم مِن جمله کربلا
آنی که حسین یاد و راهش شده است
بی‌آگه و خبر مشق و شاهش شده است
شده دشمن کسی که زد حق به نامِ خود
آنکه هست ظلمتِ دشت، قاتلان به رامِ خود
تو ببین حسین و بعد تو بگو که حق و که بد
چه کسی به شر بزد، تیغ رَب ببین که زد
بازوْی شیر خدا متصل به کتف کیست؟
شمشیر ذوالفقار، ذکر یاحسین که‌راست؟
آن چه بالا سر ماست در خیبرِ علی است
گو ابابیلان شوند آن سپر ما را ولی است
گو بترسند از خدا وز ستم‌هاشان به من
آتش نمرودشان بی‌خلیل گیرد به تن
رود خون‌مان که شد جاری از بار ستم
هر کسی که نوح را درنیابد بیش و کم
غوطه‌ور در خون ما طالب ناجی شود
و نفَس‌های پسین، از شرمِ نفْسِ او رود
به ضحی دارم دلی که طلوع ما شود
و خدا رها نکرد تا آخر، شروع ما شود


فرداد یزدانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد