میخواهم مستی را بچشم

میخواهم مستی را بچشم
در آن غوغایی ست
طعم فراموش می دهد
هرآنچه است دیگر نیست
هرآنچه نیست انگار هست
شور مستی عاشقی
طعم هجران دارد داشتن عشق
اندک فراموشی زیباست
هوشیاری که وصال نمی آورد
از خود دور بودن شاید
مست و مدهوشم کند
نمیخواهم زمان مال من باشد
عقربه های ساعت دیواری بایستد
من باشم او باشد و دیگر هیچ
جایی نمی‌رسد دل بی غم
ناله و شیون دارد آسمان
همچون باران اشک ریزد
ز غصه های ماتم زدگان
در عجبم زمین با اشک هایم چه میکند
سیراب کند دلی در خاک سرد
سخنی به سختی دارم
قلم نای قدم زدن ندارد
چند تکه از احساسم را خوردم
سیر شدم تا روزگار دیگر
نای رفتنم به آخر رسید
مست و شیدا و هوشیارم
آخر من عاشقم
مقداری غمگین
مختصر نشاطی
کمی هش و مدهوش
گمانم چند صباحی
دگر نمانده از دفتر
به پایان می رسانم
هر آنچه من را بیاد آورد
غم هجران
حال من را خوب کند
اندوهگین شوم
از این هزاران
کاغذ خاطرات بجامانده....

حسین رسومی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد