حصار قلب من بودی شکستی حصر عاشق را
خراب چشم خود کردی نگاهِ قصر عاشق را
سراپا حرف و رنجم من مبادا لب بجنبانم
که ترسم رنج هجر تو بخشکد بحر عاشق را
اگر روزی سفر کردی دوباره سوی کوی من
بگو با شب نشینانش چه کردی مهر عاشق را
قسم خوردم که نامت را نگویم در غزل اما
به ناگه میدَرد عطرت حریم قهر عاشق را
ندارد شعر من وزنی بدون وصف روی تو
که موزون میکند وَصفت خطوط نثر عاشق را
در این بازار نامردی که هرکس برده سهمم را
چرا جانم به نامردی ربودی بهرِ عاشق را
در آن شب ناله ها کردم که دردی جانگزا دارم
بخندیدی به حال من ، بدادی زهر عاشق را
در آن آشوب لبخندت قرارِ قلب من مانده
نخندیدی و خون کردی قرارِ شهرِ عاشق را
پارسا کیادلیری