خواب دیدم

خواب دیدم
که از چشمان تو
خونِ من
بر دشت‌های سبز می‌بارید
و سرتاسر تمام دشت
زرد می‌شد...
رنگِ صورتم بدون سیلی

روی دوشِ هر مترسک
یک کلاغ رنگ وُ رو رفته، سپید
غزل می‌خواند
از باران بی پایان... .
تمام شهر
پُر بود
از دیوان شاعرهای دیوانه
از قصیده‌های بی تقلید
و عاشق‌های خندان فقید

خواب دیدم
در قفس‌های پُر از نور
تمام قفل‌ها در هم شکسته
قلم حاکم...
و غم محکوم حبسی تا ابد تاریک
عجب آشفته بازاری
در این پس کوچه‌ها جاریست
ذهن‌هایی متخاصم
با نگاهی تَنگ وُ باریک

تلاطم‌های زنجیر است
تمام ریتمِ فالش شعرهایم
روی کاغذهای کاهی با تِم خاکستری
و محجوریم...
در این تاریکی محزون
و افسوس است
سهم ما در این افسون
که با شب پره‌های شهر هم
قهریم...

خواب دیدم
سر هر کوه
به آنسوی جهان راهی داشت
و هر قصه سرانجامی خوش
درد است...
در این ذهن پُر از ترس وُ توحش
جهان طلایه‌دار است
در این کشتار عاشق کُش...


مهدی بابایی راد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد