جز خودم بامن کسی هم پا در این دنیا نبود

جز خودم بامن کسی هم پا در این دنیا نبود
جز خودم هیچکس برای غصه ام ماوا نبود

من به هر دیوار که تکیه داده ام خود بوده ام
تکیه گاهی جز خودم در خلوتم پیدا نبود

بغض خود را می شکستم در فراق یار خویش
شانه ای جز شانه ام با گریه ام هم پا نبود

عاشقی حس قشنگی است و ولی افسوس که من
عاشقش بودم ولیکن تو به من شیدا نبود

من به او دل داده بودم او ولی با دیگری
هیچکسی در راه عشق چون من چنین رسوا نبود

غرق در چشمان زیبایش شدم من تا ابد
او برای این غریق یک لحظه ای دریا نبود

من چو مجنون سر نهاده در ره دیدار او
آه برای این دل آواره ام لیلا نبود

چون زلیخا کوچه گرد یاد او هستم چه سود
یوسف آن دیگری بود و ولی با ما نبود


ایوب محمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد