ما مردمان غمزده در ماجرای اشک

ما مردمان غمزده در ماجرای اشک
جان داده ایم قطره به قطره برای اشک

هر روز وشب دلیل نفس هایمان شده
غم خوردن و شکستن دل با نوای اشک

همصحبتی به غیر مصیبت ندیده ایم
بر سینه می زنیم وبه سر درعزای اشک

جاری شدیم مثل دوتا رود در مسیر
دریا شدیم خسته ولی پا به پای اشک

ازماجداست یک نفر این گوشه ءزمین
مانند ماست هم سخنش،های های،اشک

شادی شده فراری ازاین داستان ولی
جامانده غم به خاطره ها از هوای اشک

خشکیده است مزرعه ءخاطراتمان
باران شدست حاجتمان در دعای اشک

پوشید رخت نو به غزل ها زلالی اش
وقتی چکید روی ورق ها صفای اشک

بار دگر شکسته شده شیشه ءدلی
شاعر شنید در پس پرده صدای اشک

آغاز ماجرا همه را کُشت با غمش
پیداست ماجرا که چه شدانتهای اشک

قدرت الله شیرجزی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد