فدای آن لبِ شیرین تر از قند فریمانت
ترحم کن بر احوالِ تمام زیر دستانت
اگر از قبل می گفتی که قصد آمدن داری
سخن با کس نمی گفتم از آن اوصاف پنهانت
خریداری ندارد راه و رسم دلبری هایم
مرا با خود ببر چون زیره در بازار کرمانت
تمام حاصلِ باغ دلم را چیده ام اکنون
بعشقِ میوه های نوبر فصلِ زمستانت
بچرخان روی ماهت را بیا نزدیکتر جانم
که از چشمان تو جامانده ام دستم بدامانت
تو می دانی منِ عاشق مریدِ کشته ی عشقم
مهیا کن همین حالاخودت را جان بقربانت
محمد منصوری