ای ماه بیا رونق مهمانی من باش

ای ماه بیا رونق مهمانی من باش
آرامشِ شب های زمستانی من باش

ترسم که به فردا نکشم، زود بیا زود
فریاد رس گریه ی پنهانی من باش

هر شب تو مرا سخت در آغوش بگیر و
تا صبح رفیقِ شب و زندانی من باش

باور نکنم راه خطا پیش گرفتی
بر گرد بیا فکر مسلمانی من باش

ای کفتر جلدی شده ،از بام تخیل
یک لحظه فقط شاهد ویرانی من باش


پیداست امیدی به دم صبح ندارم
ای ماه بیا رونق مهمانی من باش

محمد منصوری بروجنی

مشخص کن مسیرت را اگر عزم سفر داری

مشخص کن مسیرت را اگر عزم سفر داری
نمایان می شود مقصد اگر حال خطر داری
تمام شعر هایم را خلاصه می کنم در تو
غزل یا مثنوی،یا هر دو را مدِ نظر داری
شبی در زیر باران ماندم و تا صبح لرزیدم
به امیدی که شاید آرزوی بهتری داری
به عشق دوستانم کوچه ها را یک به یک گشتم
خبر از حال یارانم بگو با من اگر داری
هنوز از گریه هایم طعم تلخِ قصه ات پیداست

برای من چه خوابی یا خیالی زیر سر داری

محمد منصوری بروجنی

بگذار امشب سر به روی شانه ام باشد

بگذار امشب سر به روی شانه ام باشد
یک یادگار از بوسه روی چانه ام باشد
دار و ندار و هستی ام را داده ام برباد
تا خطِ فقرم وسعت ویرانه ام باشد
می بوسم آن دستان گرمی را که می خواهد
تنها فقط یکشب چراغ خانه ام باشد
شایدخدا می خواست تا که زنده بر گردم
یک شهر ازمرد و زنش دیوانه ام باشد
شعری بخوان ،قدری غزل،قدری رباعی تا
مصداق اشعارت گل وپروانه ام باشد

محمد منصوری بروجنی

فدای آن لبِ شیرین تر از قند فریمانت

فدای آن لبِ شیرین تر از قند فریمانت
ترحم کن بر احوالِ تمام زیر دستانت
اگر از قبل می گفتی که قصد آمدن داری
سخن با کس نمی گفتم از آن اوصاف پنهانت
خریداری ندارد راه و رسم دلبری هایم
مرا با خود ببر چون زیره در بازار کرمانت
تمام حاصلِ باغ دلم را چیده ام اکنون
بعشقِ میوه های نوبر فصلِ زمستانت
بچرخان روی ماهت را بیا نزدیکتر جانم
که از چشمان تو جامانده ام دستم بدامانت
تو می دانی منِ عاشق مریدِ کشته ی عشقم
مهیا کن همین حالاخودت را جان بقربانت


محمد منصوری

با خنده هات بوسه به دریای غم بزن

با خنده هات بوسه به دریای غم بزن
بر روی صخره موج غرورت بلم بزن
دست مرا بگیر و ببر تا به دوردست
یک حرص و حال تازه ای از خود رقم بزن
شک می کنم به کار خدا ، آن چه خلق شد
نقشی ز تار و پود خودت دستِکم بزن
این خانه از اساس به موی تو بند نیست
شهری شبیه وسعت زیبای بم بزن
زل می زنم به بوم تنم ،گرچه نیستم
تصویر قاب عکس مرا با جَنم بزن
کم کم خیال کن که خدا هست و هیچ نیست
در باغی از بهشت کنارم قدم بزن
موسیقی نگاه تو را درک می کنم
گاهی بیا برای دلم لا جرم بزن

محمد منصوری