در آغوش رقیبان دیدمت ای خاک بر چشمم

در آغوش رقیبان دیدمت ای خاک بر چشمم
فتاد از غصه‌ام نمناکیِ افلاک بر چشمم

درون حلقه‌ی مویت بدیدم دست بیگانه
دو دستم ضربه‌ای زد محکم و بی‌باک بر چشمم

بدیدم مفلسان بر دور تو بسیار خندانند
تو گویی مار زد از شانه‌ی ضحاک بر چشمم


خس و خاشاک را دیدم به گرد لاله‌ی رویت
برفت از غیرتت تیغ و خس و خاشاک بر چشمم

نگاهت می‌کنم هر بار دورادور یا نزدیک
تماشای تو شد تنها نگاه پاک بر چشمم

به جز دیدار رویت چشم خود بر غیر می‌بندم
فتد زلفین من چون گیسوان تاک بر چشمم

نگاهم کن به نرمی نازنینم نی به چشم تیز
ز تیزیِ نگاه تو فتاده چاک بر چشمم

غزل آخر شد و اما به خواندن دیده نامانده
در آغوش رقیبان دیدمت ای خاک بر چشمم


پوریا اساسی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد