آمدی، باغم مصفا شد، بهارانی مگر ؟
برکتِ این خانه ای، بیوقفه بارانی مگر؟
همره بادِ صبا آمد به خانه بوی تو
حفظ هستم آیه هایت را، تو قرآنی مگر؟
آیِنِه، از بابِ شمعِ هم نشینش نور شد
امُنیر آئینهام، چون شمع نورانی مگر؟
شاخه هایِ مویِ تو رقصان به باد صبحگاهست
چند بستان میروی؟ سروِ خرامانی مگر؟
ریشه هایم سخت در بگذشته ها گسترده بود
کَندهای این دار را از ریشه، طوفانی مگر؟
خشم، از عالم وَ آدم در دلم میکاشتم
سَر بُریدم کینه ام را، عید قربانی مگر ؟
همچو یعقوب انتظارت دیده ام را کور کرد
روی بنما یوسفم، در چاه و زندانی مگر؟
گم شدم در قعرِ تاریکیِّ چالِ چانه ات
خستگان را رَه نِما، چاهِ زنخدانی مگر؟
ماهِ گردون را خیالِ دعوتِ اغیار نیست
خود تو صاحبخانهای، ای ماه، مهمانی مگر؟
روح و تن را بی سبب از هم جدا نگذاشتند
من که جسمم، ظاهرم، تو، در تنم جانی مگر؟
گو چرا از روی خوش بر من حذرناکی مَها؟
اینکه میمیرم برایت را نمیدانی مگر؟
محمود گوهردهی بهروز