از سَرِ کوی تو با دیدهی تَر خواهم رفت
قلب بشکسته و سینه پر شَرَر خواهم رفت
دیدی و خنده زدی این رخ گلگونم را
چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت..
روزها فرقت تو چشم و دلم را پژمرد
روح، دلمرده و دیده، بینظر خواهم رفت
گره خورده شب طولانی من با زلفت
بامدادان و به هنگام سحر خواهم رفت
مطلع بود همه شهر ازین در به دری
مستور و نهان و بیخبر خواهم رفت
شور و امید جوانی، همه محصول تو بود
بی نصیب و ناامیدانه، هَدَر خواهم رفت
رهِ آسوده همه بی ثمری داشت و من
دیگر این بار به راه پر خطر خواهم رفت
عمر، در راهِ نظر بر رخِ تو سَر کردم
قصه انجام ندید و بیثمر خواهم رفت
لیک اگر امر کنی بیا که بازَت بینم
محضِ دیدار رُخَت، باز سفر خواهم رفت
توبه کردیم از این عشق جگر سوز و سپس
از الفت عاشقانه بر حذر خواهم رفت
محمود گوهردهی بهروز