غمگین چو مایهی شوری، چه فایده؟
دایم میان جانی و دوری، چه فایده؟
چون درس فرّاری و هر روزه خوانمت
دائم نیازمند مروری، چه فایده؟
هر لحظه در کشاکش آوردگاه وصل
مشتاق تر من و تو صبوری، چه فایده؟
از عشق دائمت شدهام بی نصیب و تو
غاصب چو وارثان ذکوری، چه فایده؟
دریا نظر به تشنگان فقط از دور می کند
شیرین نظر کنی به آدم و شوری، چه فایده؟
بی نقص مینمایی و جانپاره ای، ولی
سر مست جام غروری، چه فایده؟
همواره در گریزی و تانی نمیکنی
لغزان چو اشک طهوری، چه فایده؟
ترسم که بشکنی اگرَت شکوهای کنم
نازک قبا چو جامِ بلوری، چه فایده؟
با من نظر به حسن نداری و با رقیب
در دسترس به وفوری، چه فایده؟
محمود گوهردهی بهروز