تو ... گفتی
شکوفه ها غمگین انند
وَ رنگِ آبی
به کوچه هایِ این شهر نمی آید
از آواز هایِ مرثیه ، ستاره می بارد
سوگ هایِ بی تاب ...کمی ...سیاه تراند
یا سکوت اَم که رنگِ نگاهِ شما نیست
گفتی ...
گُل زردی ، کنارِ اندوهِ این جهان تنهاست
وَ همیشه
نیمکتی سبز ، به تنهاییِ انسان فکر می کند
گفتی ، مهتاب وُ الهۀ ناز
درکوچه هایِ شهر ، ترنه ای را دیدم گُلِ مخمل می بافت
مخملی ، که نامِ اندوهِ تورا می دانست
وَ ، خوش بختیِ ، نیمی از رنگین کمان از پُل گذشته بود
تو گُفتی ، بودن یا نبودن که چیزی نیست
تنها ، درصحنه ، خبری از اُفیلیا نباشد
مهتابِ کوچه هایِ قدیمی ، دیوارهایِ شکسته را نبوسد
اندوهِ شکوفه ها که ... چیزی نیست .
فریدون ناصرخانی کرمانشاهی