تمام زندگیم تلخ بود

تمام زندگیم تلخ بود
ندیدم رنگی از شادی
دویدم من پی دنیا
نبوده سهمم آزادی
تمام کودکیم درد بود
پر از اشک و پر از غصه
پر از روزهای غمگین و
پر از شب‌های بی قصه
تمام کودکیم ترس بود

پر از آشوب پر از حسرت
پر از رویای دور دستی
که گم گشتن توی ظلمت
پر از بازیچه هایی که
با هر دعوا میرفت بر باد
دلم تنگ بود تو هر لحظه
خوبی هام زود میرفت از یاد
بهار دیگه، نداشت رنگی
نداشت این قلبم آهنگی
با خود گفتم بزرگ میشی
با درد و غصه میجنگی
اره جنگیدم با غصه
ولی دنیا به کامم نیست
37 ساله دلتنگم
ولی قلبی به نامم نیست
به امید روزای خوب
بهار پشت بهار طی شد
27 ساله بودم که
چشای یار دلم رو برد
با خود گفتم عجب رَسمیست
بهای خوبیهام اینه
درسته سخت گذشت بر من
ولی این عشق دل و دینه
به چشماش اقتدا کردم
دو چشمش قبله من بود
خدا رو تو دلش دیدم
با عشقش قلب من آسود
یه لحظه دوری از یارم
ز من ویرانه ای می‌ساخت
اگر دلگیر میشد روزی
ز من دیوانه ای می‌ساخت
بمیرم من که این دنیا
نخواست ما رو کنار هم
درست ده ساله جنگیدم
نشد باشیم برای هم
نشست رو دل، غبار غم
وجودم رو گرفت ماتم
چه ساده من رو برد از یاد
دل تنگم رو داد بر باد
چه بی رحم بود دم آخر
که قلب من نکرد باور
نکرد باور که اون یار بود
که مشتش بر من آوار بود
نکرد باور که با فریاد
مرا راند از دل و از یاد
غرورم داد به دست باد
شدم بی آبرو، ای داد
درسته زنده ام اما
ندارم فرقی با اجساد
مثل یک پیکر بی جان
دو روز ام در جهان مهمان
چشمام خیره به سقف مانده
شدم افسرده، درمانده
شبها با قرص به خواب میرم
روزها از دنیا دلگیرم
خدایا حق من این نیست
ببر من را که بد  سیرم
که سیرم من از این دنیا
از این دنیای پوشالی
از این عشق های بی رحم و
از این ظلم های رگباری

ساناز ملکی واثق

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد