عجیب میکشد مرا ترنم نگاه تو
عذاب میدهد مرا سکوت گاهگاه تو
شبی طلوع میکنم ز دستهای آبیت
و یا غروب میشوم به پای اشتباه تو
قسم به ساعت غزل دقیقه هزار بار
دلم عجیب میکند هوای یک نگاه تو
مرا برای دلخوشی کسی ورق نمیزند
و اعتنا نمیکند کسی به روی ماه تو
نمیشود بگویم از غریبی شبانهام
چرا که بد ندیده ام ز چشم بیگناه تو
یکی به لحن آینه نمیسراید از سحر
برای دل شکستهای که مانده در پناه تو
ازآن شبیکه دیدمت همان یکی دوقرن پیش
دلم نشسته منتظر هنوز هم به راه تو
وسیب کال آرزو چه بد سقوط میکند
از آن رخت حادثه که بود تکیهگاه تو
جواد جهانی فرح آبادی