عشق راحواله جانم کردندعاقبت جانم سوخت

عشق راحواله جانم کردندعاقبت جانم سوخت
منهم  سزاواراین همه ظلم نبودم خانم سوخت
آدم هم بعشق حوا آفریده شد وگشت مونسش
مجنون هم به لیلی گفته بودبیا که آنم سوخت
برکشتی تایتانیک هم نشستیم و همسفرگشتیم
آنجا عشق و عاشقی را بدیدم که جانم سوخت
قلبیکه جلودار این همه عشق وعاشقی هم بود
شروع به تپیدن کرد و عاقبت هم کارم سوخت
کوهیکه در آن هم نشانه های گنج این عالم بود
خواندند طلسمی را که بست استخوانم سوخت

فرزند روزگار  بودم و دنبال آب حیات هم رفتم
با عشق هم نشین بودم ولی  پودر نهانم سوخت
تاریک گشت و آسمان هم به حالم چون گریست
در فکرسپیده هم بودم که گلهای جهانم سوخت
الطاف خداوندیست که چشمه از کوه می‌جوشد
اشک های جعفریرا ببین که راه کهکشانم سوخت

علی جعفری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد