بگذار امشب سر به روی شانه ام باشد
یک یادگار از بوسه روی چانه ام باشد
دار و ندار و هستی ام را داده ام برباد
تا خطِ فقرم وسعت ویرانه ام باشد
می بوسم آن دستان گرمی را که می خواهد
تنها فقط یکشب چراغ خانه ام باشد
شایدخدا می خواست تا که زنده بر گردم
یک شهر ازمرد و زنش دیوانه ام باشد
شعری بخوان ،قدری غزل،قدری رباعی تا
مصداق اشعارت گل وپروانه ام باشد
محمد منصوری بروجنی