زمـانی ، کار انسان می شود شیطان پرستیدن
ندیدن ، می شود خُفّاش را اسبابِ شب دیدن
به غفلت نگذران ، تا دامنِ منزل به دست آری
دو چندان می شود راه از میانِ راه خوابیدن
بهارِ خنده هایت را ، شبیه غنچه پنهان کن
که شوید صورتِ گل را به خون ، بی پرده خندیدن
سزاوار ست جرمِ بوسه دادن را ببخشایی
قصاصِ این گناهِ سهل ، باشد سخت لرزیدن
کمر خم می کند بارِ گران چون ناتوانان را
نباید سخت از بیمارها ، احوال پرسیدن
نسازد خارخارِ حرص را کمتر ، زَر افزودن
که افزون می شود دام از قبالِ دانه پاشیدن
ندیدم محرمی ، با سنگ خاره دردِ دل کردم
شبیه کوهکن شد کارِ من آدم تراشیدن
به دل خوردن قناعت کن ، اگر تکریم می خواهی
که روی مرغ را بر خاک ساید دانه بر چیدن
شبیهِ حلقه ی پرگارِ هستی ، حولِ مرکز باش
ندارد حاصلی ، بیهوده دورِ خویش چرخیدن
جواد مهدی پور