دیدمت انگار در قلبم قیامت شد
چشمهایت با نگاهم غرق صحبت شد
هر چه احساس نهفته در وجودم بود
لحظهٔ دیدار تو یکباره رؤیت شد
چون ستاره، دلبرانه میدرخشیدی
ماه هم از دیدن تو غرق لذت شد
خندههایت در دلم شوری به پا میکرد
دلخوشیها با تو بیش از درد و حسرت شد
حال من بعد از تماشای تو مانند
حال خوب زائران بعد از زیارت شد
دلخوشم از اینکه بعد از انتظاری سخت
دیدنت آن روز بعد ازظهر قسمت شد
مرده بودم سالها در خویش اما شکر
دیدمت انگار در قلبم قیامت شد
احمدصیفوری