آتش عشقت هنوز از سینه بیرون می‌زند

آتش عشقت هنوز از سینه بیرون می‌زند
لشکر جور است و بر جانم شبیخون می‌زند

وای برآنکس‌که چون من از تب خوش باوری
خیمه در صحرای پر آشوب مجنون می‌زند

عشق  را  با سوز دل آمیختند ، از آن سبب
ساز دل را هر کسی برداشت محزون می‌زند

آسمان هم گاه دلتنگی عذابش می دهد
کاین چنین فریاد بر دریا و هامون می‌زند

باده‌ای  گر داد ، با خون جگر  همراه  بود
بخت با ما اینچنین گه جام گلگون می‌زند

مهر  عالم تاب  شد ، تاج  سر  ملک  وجود
با سخاوت چون قدم بر چرخ گردون می‌زند

در  خیال  خویش  واسع  با هزاران  آرزو
شانه بر گیسوی سحرانگیز مضمون می‌زند

سید علی کهنگی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد