شب تنهایی عاشق

شب تنهایی عاشق
فصل پوسیدن برگ‌ها
میون بهار و گرما
خسته از دیدن رویا
توی خاموشی دل‌ها
لنگ میزد برهاند
پای خشکیده ز سرما
شب تنهایی عاشق
خالی از عطر گل یاس

تو سکوت بغض لب‌ها
پُر از هق‌هق و نجوا
مانده در خاطره بیجا
راه می‌رفت که بیابد
تن پوشیده ز تب را
تو بیا خاتون قلب‌ها
تو بیا و زندگی کن
تو بیا و لحظه‌ها را
پُر از عطر و نفس کن

مهرداد درگاهی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد