دلی دارم که دلدارش توباشی

دلی دارم که دلدارش توباشی
قرین و یار و غمخوارش توباشی
ترک خورده انار دل که شاید
طبیب ِوقت ِ تیمارش توباشی
شمردی دانه های این دل من؟؟
دلیل اشک خون بارش توباشی
به وقت ِ فرخه ی شمشیر ونیزه
سری دارم که سردارش تو باشی
دلم فرخنده از رقص قلم باد
اگر بی تاب وغمخوارش توباشی
چو پروانه بسوزان هر پرم را
به شرطی که پرستارش تو باشی
درخت دل اگر برگ وبری داد
خوشا روزی که ازهارش توباشی
شوم ساقی ِ محفل تا سپیده
اگر ،، می ،،خوار هر بارش تو باشی
ببخش انگور لعلت بر لب من
اگر خواهی هوادارش تو باشی
دهم گردن به دار زلف تو من
اگر بافنده زنارش تو باشی
به سرخی می زند سیب ِ رخ ِ تو
بچینم چون که گلزارش توباشی
چو ،،می،، اندازد این انگور شعرم
خوشم لیلی ِ اشعارش تو باشی

زدست و پا و اعضا و جوارح
ثنا گویم چو اذکارش تو باشی
بدزدیدی و آتش می کشی دل
جهانی هست و تاتارش تو باشی
همه گویند فلانی ناله کم کن
بنالم تا نُت ِ تارش تو باشی
اگر رفتی ودیدارشدقیامت
خوشا چشمم که احضارش تو باشی


فرخه : به معنی رقص است

ونام شعر برگرفته از همین واژه .فرخه ی شمشیریعنی رقص شمشیر است

رضافرازمند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد