شده ایم

شده ایم
همسفرِ نیمه ی به تاراج رفته ی
خود
با نفس های بریده
و استخوان های پوسیده
با جمجمه ای
پر از توهّمِ فریاد
به دنبالِ یوسفِ گمگشته ای
که باز نیآمد
بسوی کنعان

دیگر چیزی نمانده
در ذهن مشوّشِ فرداها

جز مویه های
بادهای بیهوده
و صدای محزونِ کلاغ ها
بر فرازِ کاج ها.

فریبا صادق زاده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد