به غم آن چَشمِ خماری نازم من
که جوانی مرا خِضر قلندر سازد
ای فَلک این غلامی مرا چاره کن
فَغانی کردم در این رَه، فرهاد نکرد
این شراره که من دارم در غمِ دِل
سالکی نبود چون من، طاعت نکرد
چَشم دِل باز شود زِ سِر فَلک چه سود
آن دَم که چَشم خمارش نگاهم نکرد
ای حکیم خُمر هر شب به نوشِ شراب
در جوانی چون طاهر مرا عریان نکرد
مهران نبی