بنا نبود، مثل گل، ز شاخه ای بچینی ام

بنا نبود، مثل گل، ز شاخه ای بچینی ام
و یا شبیه ساز کوک، و بی صدا ببینی ام
نه گل،نه باغ،نه تک درخت کوچه ام
زنم، زنی بهشتی ام ، و یک کمی زمینی ام

نه میوه ام، نه نسترن،نه نرگس و یاس سپید
که بو کنی ...و برکنی....و افکنی به زیر پا
نه لعبتم، نه شی ام و نه بی اراده و لطیف
زنم، که از وجود من.....زمانه ای گرفته پا

غرور من، خیال من، نیازمن، تمام من
نشسته روبروی من....نگاه در نگاه من
چه می کنی تو با خودت؟ ببین مرا مقابلت
چو یوسفی نشسته ای،در انعکاس چاه من

منم، خودم، همین حضور، همین صداقت کبود
که می تراود از لبم، ترانه های پر غرور
منم که دل سپرده ام، به خواب های بی کسی
به رفتن مسافران و جاده های بی عبور

توان رفتنم که نیست، نشسته ام به انتظار
که روز های خستگی ....گذارد عرصه را کنار
که خواب روزهای خوب،یقین لحظه ها شود
و بر غروب نیلی بهانه ها .....شوم دچار


نرجس نقابی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد