گفت که تو سحر نی ای از غم من خبر نی ای
رفتم من سحر شدم از غمت با خبر شدم
گفت مرا رسا بده از دلت آشنا بده
رفتم من رسا شدم از دلت با خبر شدم
گفت مرا خبر بده از غم خود نظر بده
رفتم و من خبر شدم از سرت با خبر شدم
گفت مرا سروده ای تا که به باغ بوده ای
رفتم باز سروده ام از رازت با خبر شدم
تا به جهانی آشنا شود از غم آن جدا شود
رفتم آشنا شدم تا از دولتت با خبر شدم
گفت که تو مست می ای عاشق این هست نی ای
رفتم و من منست شدم از عشقت یا خبر شدم
گفت که دریا نگرم تا سر صبح سحرم
رفتم و دریا شده ام از حسرت با خبر شدم
سیاوش دریابار