روزگارِ بی پناهی در پناه کیستیم

روزگارِ بی پناهی در پناه کیستیم
بی نشان و بی نشانی سوی راه کیستیم

آروزیِ همدلی ها بسته کوله بار خویش
نا امید و خسته از هم رو سیاه کیستیم

جَنگ های بی هدف از انحطاط آدمیست
در گرفته جنگ وجدان در سپاه کیستیم

راه حق روشن ولی تفسیر دیگر می کنیم
تیره روز و منحرف در قعرِ چاه کیستیم

ابرهای تیره در اطراف چشمِ باز ماست
پشت ابرِ آسِمانِ بی پگاه کیستیم

در تظاد و اختلافی بی نهایت غرقه ایم
بی نگاهِ عشق و مستی هم نگاه کیستیم

غرق موجِ حرص و در آغوشِ سردِ شهوتیم
با پلیدی در کمینِ مال و جاه کیستیم

دست سرد اهرِمن بگرفته دست گرمِ مرد
بی رفیق و آشنایی، هم گناه کیستیم

سجاد حقیقی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد