با نگاه نافذش صد رخنه در جان کرد و رفت
خانه ی آباد دل را ساده ویران کرد و رفت
رازهایم پشت دیوار دلم در پرده بود
آمد و اسرارقلبم را نمایان کرد و رفت
چشمهایم قبل او با غم غریبی می نمود
با کلامش چشم من را غرق باران کرد و رفت
طفلَکی قلبم خَبر از غصه ی عالم نداشت
کودَک احساس را سر درگریبان کرد و رفت
تا که دیدم زلف او را شد سیه دنیای من
روزگارم را چو موهایش پریشان کرد و رفت
بهنازخدابنده لو