با نگاه نافذش صد رخنه در جان کرد و رفت

با نگاه نافذش صد رخنه در جان کرد و رفت
خانه ی آباد دل را ساده ویران کرد و رفت

رازهایم پشت دیوار دلم در پرده بود
آمد و اسرارقلبم را نمایان کرد و رفت

چشمهایم قبل او با غم غریبی می نمود
با کلامش چشم من را غرق باران کرد و رفت


طفلَکی قلبم خَبر از غصه ی عالم نداشت
کودَک احساس را سر درگریبان کرد و رفت

تا که دیدم زلف او را شد سیه دنیای من
روزگارم را چو موهایش پریشان کرد و رفت

بهنازخدابنده لو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد