به سرم افتاده دوباره ،
یادِ ایام
مراد و نامرادیهای ایام
افتاده ام به یادِ شعرهای خوبِ خیام
چه گورهایی ،
افسرده بودند که نبودند ،
درمسیرِ تیرهای بهرام
روحهایی ، بسی رام ،
ره به بارگاه شریفِ یار بردند
شنیدم روحی میگفت :
چه خوبه که ز جمله ی اسیرام
آنقدر نامه ز سوی یار آمد ،
که صندوقهای پُستی ،
پُرشد ز یکریزِ پیام
پیامهای نخوانده ،
چه بسیارست درآن
اگر دخترکی میداد نامه ای را ،
آیا بدونِ بازکردنِ صندوق ،
واقعاً راحت ،
میگذشت بر تو ایام ؟
به خود میگفتی باید خوانْد آنرا
امان ز دین این مردمِ ظاهراً دَیّان
بهمن بیدقی