من را مهمان پرسه زدنی کن

من را مهمان پرسه زدنی کن
بگذار در خیال تو قدم بزنم
تا آرام بگیرد این تن رنجورم
سبک شود این ذهن خاموش من
خیال تو مملو از خاطرات است
بگذار آینه بر روی
طاقچه اتاقت باشم
تا رخ تو را نظاره گر باشم
در آن ، ترنم جلوه روی توست

هرازگاهی چند جرعه دیدارت
سیرابم میکند
در کنارت ، زیر نور شفق
قدم زنان به زیر درخت اقاقیا می آیم
جایت را با عطر عاشقی خالی میکنم
نمیگذارم ساعت ناکوک زمان
تو را از من بگیرد

چشمه جوشان چشمانت
آغوش منتظر مرا بارانی میکند
اشک نریز ای شاپرک تنها
تو را با خودم به دیدارش میبرم

سخت است فراق یار
یادش مرا شهر آشوبی است
خاطرات از دست دادنش
روح و جانم را شعله ور میکند
آتش در نیستان هستی
زبانه می‌کشد در ماه چهره او
خرمن جان و نفسم را
به باد می سپارم
تا برساند به پیش معشوق
شاید نباشم
که در آغوش کشم
تنهایی ام تا آخر
سبز بمان و زیبا
اندیشه ات را با خودم می برم
تا در کنارم تا ابد بماند

حسین رسومی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد