بودی مرا چون اختری در آسمان ها دیدمت
در عالم رویا تو را با عاشقی می چیدمت
دستانت از من دور بود این عاشقت مجبور بود
چون دزد شب رو من تو را از آسمان دزدیدمت
رویای شیرینم شدی دردم تو تسکینم شدی
شب بود و سیمینم شدی بر خاطرم تابیدمت
بر جان من جانان شدی ، ابرم توام باران شدی
شوقی در این چشمان شدی ، بر گونه ام باریدمت
من غرق رویایت بُدم محو تماشایت بُدم
هر بار زخمی می زدی هر بار می بخشیدمت
گویی خیالم خام بود ، این عاشقت ناکام بود
دردا نبودی آنکه من در آسمان می دیدمت
جانا دلت دریا نشد ، همرنگ این رویا نشد
با ما دمی شیدا نشد ، بیهوده می جوییدمت
بودی هنوزم اختری در آسمان دیگری
با آنکه دل بی تاب بود از چشم خود برچیدمت
با ما جفا کردی ببین ، تاوان آن را بعد از این
دیگر نمی بینم تو را ، آنگونه که می دیدمت
علی کسرائی