بودی مرا چون اختری در آسمان ها دیدمت
در عالم رویا تو را با عاشقی می چیدمت
دستانت از من دور بود این عاشقت مجبور بود
چون دزد شب رو من تو را از آسمان دزدیدمت
رویای شیرینم شدی دردم تو تسکینم شدی
شب بود و سیمینم شدی بر خاطرم تابیدمت
بر جان من جانان شدی ، ابرم توام باران شدی
شوقی در این چشمان شدی ، بر گونه ام باریدمت
من غرق رویایت بُدم محو تماشایت بُدم
هر بار زخمی می زدی هر بار می بخشیدمت
گویی خیالم خام بود ، این عاشقت ناکام بود
دردا نبودی آنکه من در آسمان می دیدمت
جانا دلت دریا نشد ، همرنگ این رویا نشد
با ما دمی شیدا نشد ، بیهوده می جوییدمت
بودی هنوزم اختری در آسمان دیگری
با آنکه دل بی تاب بود از چشم خود برچیدمت
با ما جفا کردی ببین ، تاوان آن را بعد از این
دیگر نمی بینم تو را ، آنگونه که می دیدمت
علی کسرائی
شبی که سایه ی مادر از این جهان کم شد
شبی که از غم زهرا مدینه خانه ی غم شد
یگانه یاس نبوت به پشت درب افتاد
سرای آل محمد سرای ماتم شد
شبی که جان پیمبر به آسمان ها رفت
زمین خجل ز رخ همچو ماه خاتم شد
نگین چمبر هستی به روی خاک افتاد
فغان که قامت حیدر چو فاطمه خم شد
علی کسرائی
مرا در من هزاران من به سویت می کشد اما
تویی در تو ز من بر صد هزاران ره گریزان است
علی کسرائی
نگفتی دوستت دارم، منم دیگر حذر کردم
برای بردنت از یاد، تلاش بی ثمر کردم
نفهمیدی که عشق از ما دو تا دیوانه خواهد ساخت
گذشتی از من و یادم، منم از خود گذر کردم
علی کسرائی
تو رشته ی محبت من پاره می کنی
دردا که هی گره زدم و دورتر شدی
من با تمام وجود به غمت مبتلا شدم
دیدی دچار گشتم و مغرور تر شدی
علی کسرائی