نگفتی دوستت دارم، منم دیگر حذر کردم
برای بردنت از یاد، تلاش بی ثمر کردم
نفهمیدی که عشق از ما دو تا دیوانه خواهد ساخت
گذشتی از من و یادم، منم از خود گذر کردم
علی کسرائی
تو رشته ی محبت من پاره می کنی
دردا که هی گره زدم و دورتر شدی
من با تمام وجود به غمت مبتلا شدم
دیدی دچار گشتم و مغرور تر شدی
علی کسرائی
سواره نظامی ست چشمانت سپاهم را..
آنگاه که هجوم لشکر غصه ها امانم را می بُرَد
علی کسرائی
هوای سینه ی من را هوار پُر کرده
بیا که چشم مرا انتظار پُر کرده
قرار آمدنت را نبرده ام از یاد
تمام جان مرا این قرار پُر کرده
علی کسرائی
جانم بمیرد و نشود قلب تو حزین
جانم بمیرد و نشود روی تو غمین
جانم بمیرد و ز دو چشم قشنگ تو
جانم بمیرد و نچکد قطره ای همین
علی کسرائی