تمام آدمیان، مدعی احسانند

تمام آدمیان، مدعی احسانند
در این میان، سخن برتری نباشد چه؟

هزار مدرسه و مسجد و کلیسا هست
چراغ وحدت روشنگری نباشد چه؟

گمان بری که مکافات ما در این دنیا است
نظر اگر نظر فاخری نباشد چه؟


چهار چشم و دو دل، چار دست جنباندم
اگر منارهء جنبان تری نباشد چه؟

فسره شد دل ما از فسون ابلیسان
زمین فتادن افسونگری نباشد چه؟

حلال گشته حرام و حرام گشته حلال
قیام کاوه آهنگری نباشد چه؟

نصیب گرگ بیابان، تمام آبادی است
نوید لعبت و حور و پری نباشد چه؟

اگر چه آخر این شاهنامه افتد خوش
خدای من ورق آخری نباشد چه؟

نوشته اند جهان،کار سرسری بوده است
خلاف حرف کسان؛ سرسری نباشد چه؟

نزاع باطل و حق را کسی دروغین خواند
شکست جبهه شر، زرگری نباشد چه؟

زتار و پود وجودش گذشت و خونین رفت
حریف واقعه،پیغمبری نباشد چه؟

محمدرضا کریمی

شاعری آنِ نهان می خواهد

شاعری آنِ نهان می خواهد
(شاعری طبع روان می خواهد)
هنر رقص زبان و واژه
نفس ناب بنان می خواهد


باید از راه ادب وارد شد
باید از مرز عواطف رد شد
عرقِ واژه به روی دفتر
قلمی مست بیان می خواهد



موی ژولیده تر از هر سالی
به نفس دادن هر اشکالی
خصلت خالق و بر مخلوقات
قدرت خلق جهان می خواهد

به تکثر طلبی جنتلمن
فرم بالیده کلامی متقن
به قلم جای مرکب خون و
سبز سر سرخ زبان می خواهد

کلمه عاشق رستاخیز است
به غزل بلبل شورانگیز است
به گمان کرده نهان را عریان
شاعری درد گران می خواهد

عادل پورنادعلی

در حصرِ قضایِ روزگاریم همه

در حصرِ قضایِ روزگاریم همه
خسته ز جفایِ روزگاریم همه
مسکین و غنی غوطه ور اندر تب و تاب
خواهان ِ وفایِ روزگاریم همه


کوثر قره باغی