شب چیره شد روزی که تو از پیش من رفتی
ما یک بدن بودیم و بی من بی بدن رفتی
تا آخر دنیا همیشه عاشقت هستم
این را تو میدانستی و پیمان شکن رفتی
حیرانِ انگورِ تَر شیرازِ چشمِ تو
دیدی خمارم در نبردی تن به تن رفتی
یک مرد تنها را به رویا می بری هر شب
خاتون من ای آنکه با یک سوء ظن رفتی
هر شب تو در خواب منی یا من به خواب تو
از آن شبی که در قضاوت بی سخن رفتی
سرو چمان من اگر میل چمن کردی
بی تاج و تختی چون به غایت از چمن رفتی
عادل پورنادعلی
روزی سراغم ناگهان از آینه رد شد
درگیر اکرانِ تصاویری فرا حد شد
از کودکی تا نوجوانی یا کهنسالی
بر چشم بی اندازه ام تابید و ممتد شد
خوش چهره گشتم در تصاویر میانسالی
دلخوش شدم از دیدنِ چیزی که باید شد
بر تیپ و در جا ماندنم راضی شدم اما
در دیدن تصویر بعدی دل مردد شد
ترسیدم از جا ماندنِ در آینه وقتی
نقش کهنسالی به چشمم صحنه ای بد شد
برفی سر و صورت به سرمای زمستانی
چون شاخهٔ بیدی که از خشکی بی افتد شد
هر لحظه در نقشی تفاوت را گران دیدم
تا آخرین نقشی که قابی سهم مرقد شد
در بُهت نامالوفِ دنیای موازی ها
زیر و فرازِ هستیم غرق بسامد شد
شاید اگر آیینه فردا را نشان می داد
میشد به عبرت سد سختی بر پیامد شد
تصویر ما در آینه محشر شود وقتی
زنگار دل را پاک و انسانی سرآمد شد
عادل پورنادعلی
خواهم از دیرِ فّنا مست و غزلخوان بروم
کج و معوج به نهانخانه ی سلطان بروم
بزنم چهچهی از دل به لب از شعر و غزل
ِِو زنم نعره ی مستانه و رقصان بروم
به جَنم خِرقه ی پشمینه در آرم بِه تن و
بنمایم ز حریفانم و عریان بروم
به تماشای منِ خُرد وخراب و خُل و مست
بزند خنده خدا که لب خندان بروم
به قراری که می و مستی حسابش پاک است
به صراطش بزنم طعنه و رقصان بروم
و اگر حکم دهد که بروم جای دگر
به درِ خانه ی خیام خراسان بروم
به هواداری او می بخورم رقص کنان
که دهد رخصت و با جام به میدان بروم
که خدا بانگ زند بر سرم عادل بنشین
که ز دست تو و خیام به درمان بروم
به کجا میروم و گر چه نمی دانم این
به سراغش چو تهمتن ز دل و جان بروم
عادل پورنادعلی
خوردن مِی که حرامست و خطا در دین است
باورش نیز سراغ از ضرری سنگین است
فرصتی نیست چه بهتر که بکوشیم به عیش
پشت پا زد به جهانی که پر از آیین است
شب مستی به دو عالم ندهم دل یا رب
فرض کن گوش پُر از همهمه ی یاسین است
به سوالم که چرا ساقی هر میخانه
شرر هر قدحش بر دل و جان شیرین است؟
درِ میخانه ی ما باز و به شکرانه ی آن
و مراعات قرین هر نفسم تحسین است
چه ملالی که ز تن جان برود چون عمری
تاختم اسب مرادی که به رفتن زین است
عادل پورنادعلی
برای رقص در هر آنچه میدانی چه دلتنگم
برای پرسه در اقلیم بارانی چه دلتنگم
تب و تابِ هوای عاشقی در بی قراری ها
برای گرمی یک بوسه ی آنی چه دلتنگم
برای دسته جمعی خواندن آواز دلتنگی
به شبگردی در آغوش خیابانی چه دلتنگم
برای بی خبر بودن به هر اخبار بحران زا
برای لحظه های اوج نادانی چه دلتنگم
خوشا دیوانگی ، مستی بدون فکر فردایی
برای عشوه ی شهناز تهرانی چه دلتنگم
چرا که نه برای دختر زیبای شیرازی
که چشمک می پراندم گرم مهمانی چه دلتنگم
برای قرص تابانی که پنهان از نگاهم شد
وَ آن آغوش تنگِ گرمِ پنهانی چه دلتنگم
برای یار شیرینی که داغِِ مانده بر دل شد
برای آنکه میدانم نمی دانی چه دلتنگم
عادل پورنادعلی