سهم من از راه انتظار بود
آمدنت را می دیدم با لبخندی بر لب
که تو گفتی کاهی به خود نهیب دیوا نگی میزنم
که تو گفتی زندگی ریاضی است گفتم فقط رادیکالش
گفتی می روم تا دیوانگی نکنم و تو به توا رسیدن دلم را ببینی
ضرب اشکها در تپش قلبم وجودم را تقسیم بر هزاران تو و صفر خودم می کتد و
ببینی صفر به هر توانی برسد باز صفر است
حالا همه من رخصتی تا قلبم از دور هم آرزو کند
زیادی نزدیکی دوری می آورد
این هم نگاهی بود تفسیر نمیکنم
فریبا صادقی