تا خُمارینَت بدیدم هوشم از سر پر کشید
دین و ایمانت نگویم ،بر مَنَش خنجر کشید
ای دبیرم ای صفا ای بنده ی خوب خدا
آه از رُخسار تو تا دیدمت جان سَر کشید
عین و صادا ، مهرَبانا ،خوبیت نا گفتنی است
تا زبانم را گشودم شعله ای در بَر کشید
ای محمد یا امیرا وصف او را کی توانی؟
بی تخلص شعر گفتی هوش تو پَر پَر کشید
امیرمحمد اکبرزاده