ترا میشناسمت
دراین بالماسکه ی دنیا
حتی ازپشتِ نقابها ، صورتکها
حتی ازپشت آنهمه لال بازی ، پانتومیم ها
حتی وقتیکه اینجا صوتی نیست ،
فقط سوتِ سوت سوتک ها
درمیانه ی حبابها ،
ناشی ازآن فوت فوتک ها
بین آنهمه تکبر، بادِ سَرها ، دردسرها ،
شبیه به ، بادکنکها
گاهی در اوج ، شبیه بادبادکها
گاهی پُر بزک ، شبیه به عروسکها
گاهی سنگین رنگین ، مثلِ شاپرکها
حتی بین یاکریم ها
بین یکریز بی خیالی
سرخوشیهای خجسته ،
بینِ آن بانمکها
بینِ صُوتِ نی لبک ها
حتی حینِ بازیِ الک دولک ها
حتی بین آنهمه کویرِ رفتار
تَرَک خورده لبانِ تشنه ای ،
بی وفا برای بوسه
حتی وقتیکه تو مالدوست میشوی
شبیه به قلک ها
حتی وقتیکه تو مارموز میشوی ،
بینِ اینهمه کَلَک ها
حتی وقتیکه مسافری ،
بسانِ لک لک ها
حتی وقتیکه که همه آرامش از،
وجودت میگریزد ،
تومیمانی و یکریز وولوولک ها
تویی که معشوقه م بودی و، کلِ دنیایم
اما چند روز دگر، یه دنیای دگرمیشود کلِ دنیایم
همانوقت که می کِشم ز پشتِ دیوارِ زمانه ،
به دلیلِ رستگاری ها سَرَکها
بهمن بیدقی