رفتید و ندیدید که حِق حِق زنان به دنبال
شما ها بودم
درختان دیگر اکسیژنی به ما نمی دهند
دیوار های خوابگاه افسردگی بعد از زایمان گرفتند
و زمین رد و پاهای نصیحت های من را نشان می دهد
و اما من هنوز شما ها را می سرایم
به ساعت اتاق نگاهی میکنم کمی جلو تر ساعت را کوک میکنم تا لحظه ی گوش دادنتان در تصورم نزدیک کنم
چه خیالی ؟؟؟
به خیال پوچم شما ها درست می شوید آیا؟
آری شما ها درست می شوید
می روم و شما ها را تنها میگذارم
می روم و رد و پای ام دیگر بر روی زمین نمی ماند
می دانی به کجا؟
به همان جا که تمام دَر و دیوار و درختان خوابگاه به خواب ابدی فرو رفته اند...
امیرمحمد اکبرزاده