دیگه عاصی ام ز امروزم ،
فردامو میخوام
درختِ پائیزی ام
بازم بَرگامو میخوام
تووی دام یار افتادم ،
برای اونهمه دون
که برایم پاشید
نپریدم
ولی دونه ها پریدند
نمیدونم به کجاها پریدند
بهونه میگیره دل
میگه اونهمه دون های ،
ریخته بر دامو میخوام
درد منو بسوی دام تو کشوند
دردِ عشقت منو واله کرده بود
همه ی اونهمه دردامو میخوام
وقت یلدا
دونه دونه های امید ،
می نشست به دلم و،
یلدا میگفت : فردا ،
زمستانی ست که میرود ،
بسوی بهار
یلدا که رفت ،
قلبم باز بهونه گیر شد
به من هِی غُر زد که ،
خاله یلدامو میخوام
بهمن بیدقی