امان از رنج دردی که، مسکن را نمی‌ فهمد

امان از رنج دردی که، مسکن را نمی‌ فهمد
و آن یاری که بالا رفتن سن را نمی‌ فهمد

تو هم نقدم نکن،وقتیکه کفشم را نپوشیدی
شبیه بی نمازی که، مؤذن را نمی‌ فهمد

تنت، میدان مین و آن دو تا نارنجک قاتل
برای کشتن من، حرف ضامن را نمی فهمد


پی هر مهر تاییدی، برای ظاهرت هستی
ولی آن قلوه سنگت،شأن باطن را نمی فهمد

تمام روز، با دل واپسی های تو درگیرم
شدم یاری که یارش غیر ممکن را نمی‌ فهمد

لبت، بالا و پایین می‌کند، این ذره ایمان را
ولی این سیب ممنوع تو، مؤمن را نمیفهمد

پریرویی که خون حضرت ابلیس در او بود
دلش جنبنده‌ای دیگر، بجز جن را نمی‌ فهمد

گریبان تو آقا زاده را، یک روز می‌ گیرند
در آن روز حسابی که کسی ژن را نمی‌فهمد

نگو دلشوره ی هربار من از موضع عشقست
که هردیوانه ای،این درد مزمن را نمی فهمد

علی سلطانی‌نژاد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد