امان از رنج دردی که، مسکن را نمی فهمد
و آن یاری که بالا رفتن سن را نمی فهمد
تو هم نقدم نکن،وقتیکه کفشم را نپوشیدی
شبیه بی نمازی که، مؤذن را نمی فهمد
تنت، میدان مین و آن دو تا نارنجک قاتل
برای کشتن من، حرف ضامن را نمی فهمد
پی هر مهر تاییدی، برای ظاهرت هستی
ولی آن قلوه سنگت،شأن باطن را نمی فهمد
تمام روز، با دل واپسی های تو درگیرم
شدم یاری که یارش غیر ممکن را نمی فهمد
لبت، بالا و پایین میکند، این ذره ایمان را
ولی این سیب ممنوع تو، مؤمن را نمیفهمد
پریرویی که خون حضرت ابلیس در او بود
دلش جنبندهای دیگر، بجز جن را نمی فهمد
گریبان تو آقا زاده را، یک روز می گیرند
در آن روز حسابی که کسی ژن را نمیفهمد
نگو دلشوره ی هربار من از موضع عشقست
که هردیوانه ای،این درد مزمن را نمی فهمد
علی سلطانینژاد
در بدست آوردنت، نقش آفرینی لازم است
در کنار چشم هایت، شبنشینی لازم است
با خدای خود رفاقت کن، اگر چه بی گمان
مرد را، دلگرمی عشقی زمینی لازم است
در بزرگی کردنت، باید که از کم بگذری
صاحب خرمنشدن را،خوشهچینیلازماست
"الکل" از گیرایی چشمان تو، آمد پدید
چشمتو در کشف 'رازی' اینچنینی لازم است
کعبه ی چشمان تو، دین مرا کامل نمود
یک مکمّل مثل تو، در بحث دینی لازم است
می شود یک بار دیگر، ریز لبخندی زنی؟
در بصیرت، دیده ى لبخند بینی لازم است
کم نبودم، که مرا این گونه خوارم کردهای
با درخشش های تو، این کمنگینی لازم است
بسترم، فریاد نامت را، به لب دارد، ولی
محرمیت....گاه با ترفند دینی لازم است
گرم شد، با یاد چشمانت، حروف شعر من
در زمستان _ شاعری را _ نازنینی لازم است
علی سلطانینژاد