تصوری نبود از بیل ،
به فکرِ زشتِ قابیل ،
آن ظاهراً برادر
همان قاتلِ هابیل
هیچ اینجاشو نخوانده بود ابرهه ،
یه لشکری از فیل ،
شکست خورَد ز لشکرِ ابابیل
خوابِ تقوای انسان ، شد تعبیر
آنهم به وقتِ تحویل
چه هنگامه ای شد ،
به وقتِ تأویل
وقتی آدم شاگرد شد ،
تجربه شد ، چون دبیر
وقتی آدم دبیر شد ،
زمین پُرشد ز تزویر
میدونی آغازِ بدبختی کجاست ؟
از وقتیکه مغز، اسقاط شد اما ،
صاحبش آنرا نبُرد بهر تعمیر
ازهنگامیکه آدم و ابلیس ،
صمیمی شدند
دختر و پسر دادند به هم
به نوعی همخون شدند و،
فامیل
وقتیکه کشته شد بی چاره هابیل ،
اوضاع افتاد ،
به دستانِ خونیِ زشتِ قابیل
بهمن بیدقی