ای قلب ناکام من،،

ای قلب ناکام من،،
به طپش ضربان شکیبایت،،،
به قد رعنای اندیشه هایت،
توازن در عدل وانصافت،
وچهره گلگونت،،،دل خوش مکن.

زین پس ،
با پیچیده گی احساست ،
گنجهای تاریک و روشن را مکاو.
یادبودهای سبزت را،
در باغچه های زرد مکار.

چون دیگر نمانده فرصتی ..

آنچه را که چشم نمیبیند،،،تو دیده ای.
انچه را که گوش نمی شنود،،تو شنیده ای
در بیغوله های هذیان ،،
زمین را چون گردویی ،
سبک سنگین کرده ای.


پس بار دیگر به خوشبختی،
که نصیبت بود ،
حسرت مخور..
چون سرانجام نمانده فرصتی.....

حجت جوانمرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد