شبی که تو را در دل خوابی بینم
آیم به شوق تماشای خرابی دینم
دور تو چرخم و گیسو افشان
باشد که صبح بدانی چگونه ویرانم
دستت بگیرم و چرخی زنیم رقصان
چنان که دم مسیحایی ات دهد جانم
یک زمزمه خوانیم که عشاق بدانند
این عشق طریقی ست به ذات جهانم
من در طلب پیچش آن زلف ، بنوشم
یک جام ز عشق، مست تا وقتِ اذانم
فرهاد عبادی